تعدادی از معجزه های امام علی(ع)
 
علمدار جنگ نرم.کرمانشاه

(19) بيرون آوردند حضرت امير عليه السلام هشتاد ناقه براى اعرابى

در كتاب كشف الغمه از حضرت سيدالشهداء عليه السلام مروى است كه فرمود: چون جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت فرمود، پدرم اميرالمؤ منين على عليه السلام آواز داد و ندا كرد كه هر كس نزد پيغمبر امانتى يا وعده اى يا دينى بوده باشد بيايد از من بگيرد، پس هر كس كه طلبكار بود يا وعده اى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله داشت مى آمد و پدرم دست به زير مصلاى خود برده به قدر طلب و وعده هر شخصى ميداد.
اين خبر به مرو رسيد رفت و به ابوبكر گفت : اگر تو ضامن وعده ها و ديون رسول خدا صلى الله عليه و آله شوى چنانكه على بن ابيطالب عليه السلام پس از زير سجاده خود مى يابى ، آنچه على مى يابد. پس ابوبكر نيز ندا در داد و اين خبر را به حضرت على عليه السلام عرض كردند، حضرت فرمود: زود باش كه پشيمان مى شود روز ديگر ابوبكر با اصحاب خود نشسته بود كه اعرابى آمد و گفت وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله كيست ؟
ابوبكر را نشان دادند اعرابى رو به ابوبكر كرده گفت : حضرت رسول صلى الله عليه و آله بارى من هشتاد ناقه سرخ موى و سياه چشم و بلند كوهان وعده كرده است ، اكنون چون تو در جاى آن حضرت نشسته اى از تو مطالبه مى كنم ، ابوبكر رو به عمر كرد و گفت اكنون علاج ادعاى اعرابى را بكن ، عمر گفت : شاهد بخواه كه وعده حضرت رسول صلى الله عليه و آله را اثبات كند، ابوبكر شاهد خواست اعرابى گفت : آيا لياقت داشت كه شخصى مثل من از شخصى مانند آن بزرگوار شاهد و گواه گرفته باشم ؟ به احتمال آن كه العياذ بالله آن بزرگوار انكار وعده خود خواهد كرد، پس به من معلوم شد كه تو وصى و جانشين آن حضرت نيستى .
سلمان كه در آن جا حاضر بود برخاسته و گفت : اى اعرابى بيا تا تو را نزد وصى و خليفه بر حق پيغمبر صلى الله عليه و آله ببرم پس سلمان اعرابى را به خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آورد، اعرابى متوجه آن جناب شد عرض كرده اى شخص بزرگوار تو خليفه بر حق حضرت رسول ، حضرت امير عليه السلام هستى ؟ فرمود: بلى ! چه مطلب دارى عرض كرد: هشتاد ناقه سرخ موى و سياه چشم و بلند كوهان از تو ميخواهم كه وعده رسول خداست كه به من داده است حضرت فرمود كه : آيا تو و تمام اهل خته تو همگى اسلام آورده ايد؟ اعرابى چون اين كلام را از آن حضرت شنيد دويد و دست مبارك آن حضرت را بوسيد و گفت شهادت ميدهم كه تو وصى حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستى ، زيرا حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين هشتاد ناقه را به شرط اسلام آوردن من و اهل خانه من به من وعده فرموده بود. الحال الحمدلله همه ما اسلام آورده ايم پس اميرالمؤ منين على عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود كه : با سلمان و اين اعرابى به فلان وادى برو و ندا كن كه يا صالح چمن جواب دهد بگو كه اميرالمؤ منين عليه السلام به تو سلام مى رساند، و مى گويد: آن هشتاد ناقه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه براى اين اعرابى مقرر فرموده بود حاضر كن .
پس چون ايشان به آن وادى آمدند و امام حسن عليه السلام ندا كرد جواب آمد كه لبيك يا بن رسول الله پس امام حسن عليه السلام اداى رسالت نمود جواب آمد سمعا و طاعتا زمانى نگذشت كه زمين منشق شد و زمام ناقه اى بيرون آمد امام حسن عليه السلام آن را گرفته به دست اعرابى داد، و فرمود: بكش ، اعربى زمام را كشيد و هشتاد ناقه به همان صفتها كه مى خواست بيرون آمد. اعرابى به آواز بلند گفت : (( من مثلك يا اميرالمؤ منين من مثلك يا اميرالمؤ منين )) پس به آن حضرت ثناى بسيار گفته روانه منزل خود گرديد در حاليكه شاد و مسرور بود(22).

(20) نوشته شدن نام على عليه السلام بر پرهاى هدهد و مكالمه اش با سليمان

در كتاب مصابيح از تفاسير اهل بيت عليهم السلام روايت كرده كه حضرت سليمان هدهد را در ميان طيور نديد، فرمود:
چگونه است كه او غايب شده است ؟
پس اگر بيايد او را سخت عذاب مى كنم يا مى كشم چون به حضرت آمد، فرمود:
اى هدهد كجا بودى اگر حجت و دليلى بر من به جهت غايب شدنت نياورى و نگويى تو را سخت عذاب مى كنم يا مى كشم هدهد گفت :
بر تقدير اينكه دليل و حجتى نداشته باشم باز تو نمى توانى مرا بكشى .
گفت : براى آنكه در هر پر من به خط سريانى كلمه يا على نوشته شده و اين تاج كرامت از او بر سر من است .
و بدين جهت مرا فخر بر مرغان ديگر است و دل من مملو از محبت على است حضرت سليمان بسيار خوشش آمد و هدهد را پسنديد و گفت : اى هدهد من نيز محبت آن ها را در دل دارم و چاكر محمد و على و اهل بيت ايشانم چونكه اعتقاد تو اين است ، تو در امان هستى (23).


(21) سنگ شدن آب در در زير پاى امام على عليه السلام

در كتاب مفتاح الجنة مرويست كه روزى اميرالمؤ منين عليه السلام با يك نفر مرد خيبرى در راهى همراه شدند و در همه جا با هم بودند تا اين كه به رود خانه بزرگى رسيدند، آن حضرت ديد مرد خيبرى عباى خود را بر روى آب انداخت و از آب گذشت و پاهايش با آب تر نشد چون خيبرى به آن طرف آب رسيد به اميرالمؤ منين على عليه السلام خطاب كرد، و گفت : اى مرد اگر تو نيز مى دانستى آنچه كه من مى دانم و بر زبان جارى مى كردى آنچه كه من جارى كردم هر آينه از آب مى گذشتى ، و قدمت تر نمى شد پس خيبرى ديد كه على عليه السلام خطابى به آن كرد كه آب چون سنگ بسته شد و از آن گذشت و پايش تر نشد خيبرى بسيار تعجب كرد پس آن حضرت فرمود: اى خيبرى تو چه چيز مى دانستى كه به زبان جارى كرده و از آب گذشتى خيبرى گفت : من نام وصى حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله را به زبان جرى كردم آن حضرت فرمود: كه اى خيبر وصى حضرت رسالت پناهى من هستم .
چون خيبرى اين را شنيد به دست و پاى آن حضرت افتاده ايمان آورد و به شرف اسلام مشرف شد(24).

(22) نوشته شدن نام على عليه السلام برگل درختى در چين

در كتاب مفتاح الجنة به سند صحيح از محمد بن سنان منقول است كه گفت :
روزى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم چون نشستم خبر آوردند، كه يابن رسول الله شخصى از اهل چين در جلوى در ايستاده ، فرمود:
اذن دخول دهيد چون داخل شد به آن حضرت سلام كرد آن حضرت از او استعلام كرد كه مگر تو و اهل تو مرا مى شناسيد؟
عرض كرد:
بلى ! يابن رسول الله در شهر ما درختى است كه در مجموع سال هر روز دو مرتبه گل مى دهد كه يكى در اول روز و يكى در آخر روز، بر گلى كه در اول روز شكفته مى شود نوشته شده (( لا اله اله الله )) و در گلى كه در آخر روز شكفته مى شود، نوشته شده است (( على خليفة رسول الله )) ما از اين علامت علم به حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصى و فرزندان او عليهم السلام داريم .
و دوستان شما در آنجا بسيار است و مرا آرزوى زيارت و پا بسوى شما به اينجا آورده است (25).


(23) نشان دادن حضرت امير عليه السلام جبرئيل را در مسجد بصره

در كتاب مفتاح الجنة روايت شده كه روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در منبر بصره مى فرمود: (( ايهاالناس سلونى قبل ان تفقدون )) يعنى از من سوال كنيد از راههاى آسمانها به درستيكه من به آنها عرافم ، در آنجا مردى از ميان قوم برخاسته عرض كرد: در اين ساعت جبرئيل در كجاست ؟
آن حضرت نظر مبارك به جانب آسمان انداخت ، بعد به جانب مشرق و مغرب نظر كرد، اطراف قبه خضر و اطراف كره عنبر را ملاحظه فرمود جبرئيل را در هيچ يك نديد، متوجه همان مرد سائل شده و فرمود: اى شيخ تو جبرئيل هستى رواى مى گويد: پس بالهاى خود را هم زده پرواز كرد در آنحال حاضرين مسجد به ناله و فرياد درآمدند، گفتند: شهادت مى دهيم كه تو خليفه رسول خدا هستى (26).

 

منبع: داستانهايى از انوار آسمانى

مؤ لف : ر - يوسفى



نظرات شما عزیزان:

رهگذر
ساعت1:22---22 بهمن 1391
باور داری این داستان ها را ؟

اگر این داستان ها را باور داری پس کتاب خدا را باور نداری که در باره پیامبر و نقل قول از پیامبر فرموده

انا بشر مثلکم

من آدمی هستم مانند شما



مراقب باشیم دوست نادان نباشیم برای اسلام


ف م
ساعت10:45---7 اسفند 1390
سلام دوست عزیز.مطلب بسیار تاثیر گذاری بود. خسته نباشی.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:امام علی/معجزه, :: 17:43
رضاسلطانی

درباره وبلاگ


این وبلاگ قراره تابتونه در حیطه امور جنگ نرم ارائه فعالیت کند پس مارا بانظرات خود یاری دهید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
موضوعات
پیوندهای روزانه
  • ســربـاز جـنـگ نــــرم
    ">سرباز جنگ نرم
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمدار جنگ نرم.کرمانشاه و آدرس soltani7412.blogfa.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 9272
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1



تماس با ما